bato-adv
کد خبر: ۳۳۰۶۹

مشاور میرحسین> وحدت یا بازی

تاریخ انتشار: ۱۷:۲۷ - ۱۸ مهر ۱۳۸۸


محمد رضا تاجیک مشاور میر حسین موسوی درباره موضع وحدت ملی در روزنامه اعتماد نوشت:

 خصلت «دگربيني» و «دگرسازي» يکي از خصلت هاي تاريخي گفتمان هاي مسلط بر جامعه ايراني در دوران هاي مختلف بوده است. 

اين غيريت سازي، طيف وسيعي از مفاهيم، از تمايز و رقابت تا طرد و سرکوب خشونت بار را در برمي گيرد، و لبريز و سرشار از دوانگاري هاي متضادي همچون ايراني/ انيراني، ايراني ماقبل اسلامي/ ايراني مابعد اسلامي، ايراني مسلمان/ ايراني غيرمسلمان، ايراني مسلمان امريکايي/ ايراني مسلمان غيرامريکايي، ايراني مسلمان ناب/ ايراني مسلمان غيرناب، ايراني مسلمان شيعي/ ايراني غيرشيعي، ايراني شيعي معتقد/ ايراني شيعي غيرمعتقد، ايراني شيعي ولايي/ ايراني شيعي غيرولايي، ايراني شيعي سنتي/ ايراني شيعي مدرن، ايراني شيعي علوي/ ايراني شيعي صفوي، ايراني شيعي انقلابي/ ايراني شيعي اصلاح طلب، ايراني شيعي غرب زده/ ايراني شيعي عرب زده، ايراني شيعي مردم سالار/ ايراني شيعي غيرمردم سالار، ايراني ديني- سياسي/ ايراني ديني- غيرسياسي، ايراني ديني-سياسي اصولگرا/ ايراني ديني- سياسي غيراصولگرا، ايراني سياسي محافظه کار/ ايراني سياسي راديکال، ايراني سياسي راست سنتي/ ايراني سياسي چپ سنتي، ايراني سياسي راست مدرن/ ايراني سياسي چپ مدرن، ايراني ناسيوناليست/ ايراني انترناسيوناليست، ايراني فارس زبان/ ايراني غيرفارس زبان، ايراني تهراني/ ايراني غيرتهراني، ايراني شهري/ ايراني دهاتي، ايراني کاخ نشين/ ايراني کوخ نشين، ايراني فارس نژاد/ ايراني غيرفارس نژاد، ايراني مذهبي/ ايراني ملي مذهبي، ايراني متعهد/ ايراني متخصص، ايراني بسيجي/ ايراني غيربسيجي، ايراني با ما/ ايراني بر ما، ايراني فارس/ ايراني ترک/ کرد/ بلوچ، ايراني اين طرف آب/ ايراني آن طرف آب، ايراني موافق نظام/ ايراني مخالف نظام، ايراني مرد/ ايراني زن و... است.

بي ترديد، گفتمان مسلط بر جامعه امروز ما، نه تنها وامدار و باردار چنين کردار، پندار و رفتار دگرسازي است، بلکه تلاش دارد به سهم خود چيزي بر آن بيفزايد و چهره يي حادتر و زمخت تر به آن ببخشد. 

از اين رو، امروز شاهد تحولاتي چندسطحي در اين عرصه هستيم. در سطح نخست، بسياري از دوانگاري هاي فوق در حال متراکم و متقاطع شدن، و ايجاد وضعيتي بغرنج و پيچيده هستند. در سطح دوم، خصلت دگرسازي در مسير تعميق، تکثير و گسترش قرار گرفته و در حال رسوخ به دروني ترين لايه ها است. در سطح سوم، اين «دگرسازي» در حال همراه شدن با کنشي به نام «طرد و حذف» است.

اما در اين شرايط، به گونه طنزآميزي عده يي که خود عاملان فصلند، پيام آوران وصل نيز شده اند. اينان که وظيفه و رسالت هر نوع تقرير، بازتقرير، انشا و بازانشاي متن جامعه ايراني (بلکه جامعه جهاني) را تنها از آن خود مي دانند، و درصدد آن هستند که با ويراستاري مجدد متن جامعه آن را به گونه يي تصحيح، ترميم، تحديد، تنظيم، تحريف، تعريف و تصوير کنند که در آن جايي براي گزاره هاي سرکش و واژه هاي بازيگوش و صداهاي ناهمخوان باقي نماند؛ مفاهيم دقيقاً آن معنايي را بازنمايي کند که آنان اراده مي کنند؛ چينش کلمات و گزاره ها به گونه يي باشد که آنان طلب مي کنند؛ دقايق و عناصر متني، تنها صداي آنان را پژواک دهند؛ بازي هاي زباني موجود در متن، از قواعدي پيروي کنند که آنان وضع مي کنند؛ دانش هاي تحت انقياد، امکان شورش و مجال ورود به متن را نداشته باشند؛ هيچ بازي زباني متفاوتي، امکان رقابت با بازي زباني آنان را نداشته باشد؛ و هيچ تاويل و تفسيري جز تاويل و تفسير آنان، امکان طرح و بحث نيابد، وحدت را تنها نوعي دگرديسي کرداري و رفتار ديگران و شبيه شدن يا حذف شدن آنان جست وجو مي کنند.

اينان غافلند که چنين وحدتي نه تنها متضمن حذف «غير» که مستلزم زير سايه پاک کن قرار دادن «خود» نيز هست. چسترتون با بهره گيري از فرآيند ديالکتيکي (تناقض بنيادي) هگلي، نشان مي دهد چگونه نفي راديکال «دگر»، نفي «خود» را نيز در پي دارد. 

براي نمونه، وي با بهره گيري از اين منظر در عرصه آراي منتقدان شبه انقلابي دين، آشکار مي سازد که چگونه منتقداني که کار خود را با طرد دين به منزله عامل ستمگري که آزادي هاي انساني را تهديد مي کند، آغاز مي کنند، در ادامه حين جدال با دين مجبور مي شوند آزادي را رها سازند، و در نتيجه دقيقاً همان چيزي را قرباني مي کنند که به دفاع از آن برخاسته بودند. 

آنان که براي دفاع از آزادي و انسانيت به جنگ کليسا مي روند، در نهايت به آنجا مي رسند که آزادي و انسانيت را به دور افکنند تا صرفاً بتوانند به جنگ خويش با کليسا ادامه دهند.چسترتون براي تقريب بيشتر ذهني ما با اين منظر با بياني ديگر مي افزايد؛ ما آن فرد متعصبي را که به خاطر عشق به دنياي ديگر، اين دنيا را ويران مي کند ستايش که نمي کنيم هيچ، اصلاً نمي بخشيمش.
 
اما در مورد آن متعصبي که به خاطر نفرت از جهاني ديگر اين دنيا را ويران مي کند، چه مي توان گفت؟ او خود وجود انسان را قرباني عدم وجود خدا مي کند. او قربانيانش را پيشکش محراب نمي کند، مگر به قصد تصديق پوچي محراب و تاج و تخت الهي... اينان با شک هاي شرقي شان درباره تشخص و فرديت نمي توانند اثبات کنند که ما در آخرت هيچ نوع وجود شخصي نخواهيم داشت بلکه از قضا فقط اثبات مي کنند که ما در همين جهان هم وجود خوب و کاملي نخواهيم داشت...
 
سکولارها امور الهي را تباه نکرده اند، اما براي دلخوشي شان هم که شده مي توان گفت سکولارها فقط امور سکولار يا دنيوي را تباه کرده اند.به اعتقاد وي وضع مدافعان دين نيز از همين قرار است؛ چه تعداد از مدافعان متعصب دين کار را با حمله ديوانه وار به فرهنگ سکولار معاصر آغاز کردند و در نهايت به رها کردن خود دين (و از دست دادن هرگونه تجربه ديني بامعنا) رسيدند؟
 
و آيا واقعيت آن نيست که، به شيوه يي کاملاً مشابه، جنگاوران ليبرال نيز آن چنان مشتاق مبارزه با بنيادگرايي ضددموکراتيک اند که آنان هم در نهايت به آنجا مي رسند که آزادي و دموکراسي را به دور افکنند تا صرفاً بتوانند به مبارزه خويش با ترور ادامه دهند؟ 

آنان به شدت مشتاق اند که نشان دهند بنيادگرايي غيرمسيحي تهديد اصلي عليه آزادي است، و اين اشتياق به حدي است که حاضرند به اين موضع درغلتند که ما بايد اينجا و اکنون در جوامع به اصطلاح مسيحي مان آزادي هاي خويش را محدود کنيم. اگر «تروريست ها» حاضرند به خاطر عشق به جهان ديگر اين جهان را ويران کنند، ترورستيزان ما نيز حاضرند جهان دموکراتيک خود را به خاطر نفرت از ديگري مسلمان ويران سازند.

امروز هر تدبيري براي ايجاد وحدت در گام نخست مستلزم رهايي اين عده از اسارت «خيال» خود است. تا زماني که در سپهر خيال اينان هر تار ابرويي به هلالي ماند و «خودي» و «دگرشان» و «دوست» و «دشمن شان» جز توجيه خيالي ندارد؛ تا زماني اينان از تصوير و تصوري که از «دگر» خويش ساخته اند، در بيم و هراسند، و هر نشانه گفتاري، نوشتاري و رفتاري وي (دگر) را تهديد و تحديدي بر خود و زنجيره «خودي ها» مي پندارند؛ همواره قياس از خويش مي گيرند و هر گل سرخي را خون و هر عاقل شيدايي را مجنون مي پندارند؛ به ظاهر از حقايق و دقايق عالم مي گويند و بر هر پديده يي حکمي جاري مي سازند، ليک در باطن صفير و دام اند و هيچ حکمي را بر احوال و رفتار خويش نمي پسندند؛ کار پاکان را قياس از خود مي گيرند، همسري با انبيا بر مي دارند، اوليا را همچو خود مي پندارند، سحر خود را معجزه مي نمايانند، گفتمان خود را فراگفتمان و «راه» خود را «صراط» تعريف مي کنند، خود را مردان هميشه بيدار و ديگران را خفتگان بي روح مي دانند، خيال مي کنند چرخ در گردش «جامعه» و «سياست» اسير هوش و اراده آنان است، بر اين پندارند که پïر از بال و پرند و تا اوج قدرت پرواز خواهند کرد، مي پندارند که پïر از فانوسند و در هيچ ظلمتي گرفتار نمي آيند، بر اين باورند که جمع را چون شمعند، و مردمان در همه حال گرد وجود ذي جود آنان پروانه وار ترانه عشق مي سرايند، امکان وحدتي وجود ندارد. به بيان ديگر، درانداختن هرگونه طرحي براي ايجاد وحدت نخست مستلزم فاصله گرفتن يا شقاق اينان با خويشتن دگرساز خود است.

برچسب ها: تاجیک وحدت
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین